کد مطلب:313596 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:174

شفای مرض سرطان به دست قمر بنی هاشم
حجةالاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمدجواد گلپایگانی، فرزند آیت الله العظمی آقای حاج سید محمدرضا موسوی گلپایگانی «قدس سره» (متوفی 1414 ه ق)، كرامتی را از حجةالاسلام والمسلمین آقای شیخ عباس عاشوری نقل كردند كه ذیلا می خوانید. آقای عاشوری می گوید:

قریب 30 سال قبل مبتلا به مرض سرطان حنجره گردیدم و همه ی دكترهایی كه مرا مداوا كرده بودند از علاج و بهبودی من مأیوس شده و گفتند كه مرض تو قابل معالجه نمی باشد. به طوری كه دیگر قادر به صحبت كردن هم نبودم.

مأیوسانه از تهران به «بندر» برگشتم. روزها به طور سخت و پیاپی می گذشت، تا اینكه ایام محرم فرارسید. بنده چون ایام محرم الحرام برای تبلیغ دین منبر می رفتم، با خود اندیشیدم كه منبری اینجا من بودم، همه از اطراف برای عزاداری حضرت سیدالشهدا علیه السلام به اینجا می آمدند و من برایشان منبر می رفتم، اما امسال دیگر محروم شده ام. باری، با یأس و دلتنگی زیاد، در منزل بستری بودم.

روزی كتاب «العباس» نوشته ی مرحوم سید عبدالرزاق مقرم «قدس سره» را مطالعه می كردم، به این مطلب رسیدم كه نوشته بود: اگر كسی حاجتی داشته باشد و متوسل به ام البنین علیه السلام، مادر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام شود و روز شنبه هم به نیت حضرت علیه السلام روزه بگیرد، حاجتش برآورده می شود. در همان آن توسلی پیدا كردم و نذری هم كرده و گفتم: یا ام البنین، ما هر سال امشب گریه می كردیم و منبر می رفتیم، ولی امسال محروم شده ایم.

وقت نماز مغرب و عشا شد، نماز خواندم. گویی كسی به من گفت به مسجد برو. در مسجد، برنامه ی عزاداری برپا بود، ولی من در آنجا حضور نداشتم و منبری هم كه مردم برای انجام سخنرانی در دهه ی محرم الحرام به مسجد آورده بودند خالی بود. دیگر نتوانستم طاقت آورده و در منزل بنشینم، لذا به طرف مسجد حركت كردم. به درب مسجد كه رسیدم، مردم با دیدن من شروع به گریه كردند. من هم متأثر شدم كه امسال نمی توانم كاری بكنم. اما پس از آنكه وارد مسجد شدم، بی اراده به طرف منبر حركت كردم تا كنار منبر رسیدم، و سپس از پله های منبر بالا رفتم. برای چه دارم بالای منبر



[ صفحه 418]



می روم، خودم هم نمی دانم.

پس از آنكه در بالای منبر قرار گرفتم، یكدفعه شروع كردم: بسم الله الرحمن الرحیم، و یك ساعت و نیم صحبت كردم. چه مجلسی شد، همه ناله و گریه می كردند و ضجه می زدند. انگار نه انگار كه من آن آدم قبلی می باشم. متوجه شدم كسالتم رفع شده است. از آن وقت الی یومنا هذا، دیگر بحمدالله كسالتی ندارم. این است معجزه ی پسر رشید ام البنین حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام.